لگوی سایت مهدتو افزودن مجموعه جدید

داستان سیب شیرین

  • آهای! کسی اینجا نیست؟ اینجا چقدر تاریکه! کسی به یک سیب شیرین کمک نمی­کنه؟

شب تازه شروع شده بود. سارا چند دقیقه پیش، بعد از اینکه مادرش قصه قشنگی براش گفت، خوابش برده بود. آخر قصه اینطوری تموم شده بود: «از آسمون سه تا سیب افتاد.»

آهان! پس سیب شیرین یکی از اون سه تا سیبی بود که افتاده بودند. اومده بود که هم خودش رو معرفی کنه و هم این دنیا رو بشناسه.

ماه درخشان، جای خودش رو به خورشید تابان داد، سیب شیرین که تمام شب روی کتاب قصه سارا نشسته بود، آروم آروم دخترک رو صدا زد.

سارا چشماش رو باز کرد. سیب به اون لبخند زد و گفت: من از کتاب قصه ­ای که مامانت برات خوند اومدم. می­خوام این دنیا رو بشناسم. سارا گفت: من کمکت می­کنم، ولی قبلش باید صبحانه بخورم. تو بپر برو تو کیف من و منتظرم باش.

سارا بعد از خوردن صبحانه و خداحافظی با مادرش سوار سرویس مهدکودک شد. توی سرویس سیب رو به دوستش سینا نشون داد و با هیجان داستان رو تعریف کرد.

اما سیب شیرین هیچ حرفی نمی­زد، چون نمی­خواست غیر از سارا هیچ بچه دیگه­ای از این ماجرا خبردار بشه.

درس امروز بچه ­ها در مورد طبیعت و خوراکی­ها بود. سیب شیرین هم عاشق این مطالب شده بود.

چون مربی مهد داشت در مورد میوه، سبزیجات و فایده اون­ها برای سلامتی بدن صحبت می­کرد.

مربی از توی سبد میوه ­ها یک سیب برداشت و گفت: یکی از میوه­ هایی که هر روز باید بخوریم سیبه، مخصوصاً برای شما بچه­ ها خیلی مفیده.

برای اینکه قدتون بلند بشه و دندون­های سالم و بدن قوی داشته باشید.

اما دو تا از بچه­ ها اصلاً درس رو خوب گوش نمی­دادند. اون­ها به هم می­گفتند آخه سیب چه فایده­ای برای سلامتی داره؟

مهران و نوشین، نه­ تنها سیب، بلکه هیچ میوه و سبزی دیگه­ ای هم نمی­خوردند و همیشه درحال خوردن تنقلات بودند.

در همین لحظه زنگ تفریح زده شد و بچه­ ها به حیاط مهدکودک رفتند.

مهران که پسر چاقی بود، به بچه­ ها گفت: کی گفته سیب برای بدن مفیده؟

من هیچ وقت سیب نمی­خورم و خیلی هم پرزورم. هر کی می­خواد بیاد با من مچ بندازه. سینا گفت: من حاضرم.

همه بچه ­ها برای تماشای مسابقه سینا و مهران جمع شدند تا ببینند کی برنده میشه.

فقط چند لحظه از شروع مسابقه گذشته بود که سینا تونست مچ مهران رو بخوابونه و برنده مسابقه بشه.

همه سینا رو تشویق می­کردند. سینا رو کرد به دوستاش و گفت: حالا دیدید میوه و سبزیجات چقدر برای بدن مفید هستند.

اون روز توی مهدکودک خیلی به سیب شیرین خوش گذشت و یک روز جالب و پر از خاطره شد.

اون بابت برنده شدن سینا هم خیلی خوشحال بود.

وقتی هم که با سارا به خونه برگشتند، کلی با سارا و اسباب بازی­هاش بازی کرد.

شب قبل از خواب سیب قصه ما از سارا خداحافظی کرد و گفت: من امشب با دو تا دوست دیگ ه­ام برمی­گردیم به آسمون. از تو ممنونم که به من دنیای جدیدی رو نشون دادی و باعث شدی که خیلی بهم خوش بگذره. شبت بخیر و خدا نگهدار.

سارا هم با سیب شیرین خداحافظی کرد و بهش گفت که دلش براش تنگ میشه. بعد هم با لبخندی که به لب داشت به خواب زیبایی فرو رفت.

پست قبلی
داستان اشتباه کردن اشکال نداره
پست بعدی
داستان زنبور تنبل

ارسال نظرات